آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
آریاناآریانا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات آروین حیدری مدلینگ دو ساله

دبه بزرگ ترشی و آروین

امروز بعد از اینکه همسرم آروین رو برد خونه مامانم اینا ... زنگ زدم خونه اشون ببینم آروین صبحونه خورده یا نه؟ اتفاقا مادرم گوشی رو برداشت ازش پرسیدم چه خبر آروین چطوره داره چکار میکنه ؟مامانم گفت دیروز یه دبه بزرگ ترشی لوبیا سبز درست کردم امروز آروین معلوم نیس از کجا فهمیده جاش کجاست رفته برش داشته نمیدونم چه طوری ظرف به اون بزرگی رو آورده گذاشته جلو خواهرت بهش  میگه بی فرما اینم تولشی   ...
8 خرداد 1394

کوچولوی با سیاست من عاشقتم!

از وقتی آروین 9 ماهش بود چون صبحها میرفتم سرکار مجبور بودم صبحها بذارمش پیش مادرم الان دوسالشه و من بخاطر تولد دخترم مرخصی زایمان هستم بعضی وقتها دلم میخواد حالا که تو خونه هستم صبحها آروین هم پیش خودم باشه اما خوب ظاهرا آروین عادت کرده و خونه مادرم اینا براش یه تفریحه که اگه یه روز نره اونجا افسرده میشه بخصوص که هر روز چند ساعت تو حیاط مادرم اینا تو باغچه اشون بازی میکنه یا گلها رو آب میده دیروز  با خودم بردمش بیرون تو راه وقتی بغلش کرده بودم همش منو می بوسید وقتی گذاشتمش زمین راه بیاد  باز هم دستمو می بوسید...دوباره بغلش کردمو  بهش گفتم مامان جون دوست داری پیش خودم باشی دیدم سکوت کرد.. دوباره بهش گفتم آروین؟  مامان ؟دوس...
5 خرداد 1394

معنای آخرین بار تو فرهنگ لغت پسرم

هر وقت آروین کار بدی کرده بهش گفتیم این آخرین بارت باشه... حالا اون یاد گرفته و هرکاری رو که میخواد انجام بده و ما نمیخواهیم اجازه بدیم میگه آخرین باله (باره)  مثلا یه لیوان بر میداره میاد تو آشپزخونه و اصرار میکنه که بلندش کنیم تو ظرفشویی لیوان رو بشوره من هم میدونم که اگه بلندش کنم تا اینکارو بکنه دیگه پایین نمیاد و تمام سر تاپاشو خیس آب میکنه برای همین میگم نه اما اون هی میگه قون(قول) میدم آخرین باله (باره)...انقد اصرار میکنه تا بلندش کنم اونوقت صد دفعه لیوانو میشوره و آبشو خالی میکنه دوباره پر میکنه و هر بار هم میگه این آخرین باله   اینم عکس آروین جونه تو جشنواره عکس نی نی و طبیعت کسانی که آروین رو دوست دارند میتون...
5 خرداد 1394

آروین در مراسم خواستگاری

دیشب مراسم خواستگاری خاله ی آروین بود چون بعد از شام مهمونا اومدند و خیلی دیر وقت بود آروین از خستگی قبل از اومدن مهمونا خوابش برد اما خوب اواسط مهمونی به خاطر شلوغی و سر و صدا بیدار شد وقتی رفتم تو اتاق خواب مادرم اینا تا دوباره بخوابونمش اصرار داشت که بی ریم بیرون آب بیده من...من هم بغلش کردم بردمش تا از داخل پذیرایی بریم تو آشپزخونه  بهش آب بدم  بعد از اینکه بهش آب دادم از اونجاییکه هنگام گذر از پذیرایی    مهمونا رو دیده بود با وجود اینکه خیلی خسته بود حاضر نبود بخوابه این بود که هی به من میگفت بولو پذیلایی (برو پذیرایی) تو پذیرایی هم چون مبلها و صندلیها اشغال بودو همه نشسته بودند من مجبور بودم ایستاده بغلش کنم او...
2 خرداد 1394

ماجرای آروین و کلت کمری!!!!!!!!

قدیما یه تفنگای کوچولوی اسباب بازی بود که شبیه کلت کمری بود این کلتها یه سری ترقه باروتی داشت که اگه یادتون باشه هر 6 تا ترقه اش توی یه حلقه پلاستیکی قرمز بود وقتی شلیک میکردیم  با صدای جرقه یه کم دود هم ازتوش در می اومد  خیلی هم باحال تر از تفنگای رنگاوارنگ جدید بود که با اون همه چراغ و سرو صدا و فایر فایر کردن اعصاب آدمو خورد میکنند چند وقتی بود دنبالش بودم که یه دونه از اون تفنگا برای آروین بخرم اما خوب به هر مغازه اسباب بازی فروشی سر زدم گفتند نگرد چون اون تفنگا دیگه تو بازار نیست ...تا اینکه دیروز همسرم وقتی از سرکارش برگشت بهم گفت مژده بده بالاخره اسباب بازی مورد علاقه اتو که میخواستی واسه آروین بگیری پیدا کردم آدرس محل فروشش...
1 خرداد 1394

نه خدایی تشبیه به این با حالی دیدید اونم از یه بچه دوساله!!!!!!!!

دیروز یه کرم لیرآک خریدم بسته اشو که باز کردم داخلش یه مقوای سفید بود که جای قرار گرفتن کرم و سرمش به صورت دایره سوراخ بود من بسته اشو دور انداختم اما مقوای داخلش روی اوپن جا مونده بود نیمه های شب آروین طبق معمول بیدار شد و آب میخواست منم بغلش کردم و مثل هرشب بردمش تو آشپزخونه و نشوندمش روی اوپن آبو که خورد به زور چشماشو باز کرد یه هو چشمش به مقوای کرمم افتادو گفت مامان این دندلی یه توآنته (یعنی صندلی توالت) منظورش توالت فرنگی بود ...
1 خرداد 1394